دانلود رمان شعله های آتش از شیوا الماسی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چشمانت راز آتش بود. در التهاب قلب ویران شده ام و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود! و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی که از من و تو به جای خواهد ماند….
خلاصه رمان شعله های آتش
با برخورد در خودکاری به پیشانیام، آخی زیر لب گفته و با نگاه دنبال کسی هستم که این را پرتاب کرده با دیدن چهره خشمگین هیراد، با صدای بلند میخندم… او به خاطر نگاه کردن من به دکتر خوشتیپ و جذاب، حسادت کرده بود…؟! خوب راستش را گفته باشم، چشم برداشتن از این همه جذابیت و خوشتیپی کار هر دختری نیست! فیس صورتش، جدیت و نوع حرف زدنش، دل هر دختری را میبرد…! کل بچههایی که به سالن کنفرانس دانشگاه آمده بودند، با صدای خندهی من نگاهشان به سمتم چرخید و با تعجبم نگاهم کردند.
حتی همان دکتر هم حرفش را قطع کرد و با چهرهای متعجب خیرهام شد. وای بر من که باز آبرویم رفت…! خداروشکر باراد اینجا نبود، وگرنه به من و هیراد شک میکرد! هوف… کی از دست این مردک چموش و خودخواه نجات پیدا میکردم…؟! ببخشیدی گفته و از جایم بلند میشوم. کولهام را برداشته و از سالن بیرون میروم. – ژالین؟ وایسا میگم…! با صدای هیراد سرجایم ایستاده و لب میگزم. با کلاسور دستش، مقابلم قراره گرفته و با اخم میگوید. – از اون مردک خوشت اومد؟ چرا این طوری نگاهش میکردی؟ هوم؟
میترسیدم باراد سر برسد و اورا در کنارم ببیند! میترسم بفهمد با او را رابطه دارم و همه چیز را برهم بزن! بد نبود کمی حرصش را بالا میآوردم….؟! با جدیت خیرهاش میشوم و میگویم. -خوب هیراد من چیکار کنم؟ پسره خیلی خوشتیپ و جذاب بود! خدایی نتونستم نگاش نکنم! اخمهایش بیش از آن درهم رفته و با اعصبانیت میغرد. – ژالین من و دیوونه نکن! تو از اون مرتیکه خوشت اومد؟ دیگر نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم و زیر خنده زدم. با فکی قفل شده میگوید. – نخند ژالین! جواب من رو بده…