خلاصه کتاب:
خستهتر از همیشه پا به خانه گذاشتم. آنقدر خسته که همانجا ایستادم و به در تکیه دادم. ظرفهای پر از غذا را روی جاکفشی گذاشتم. توانی برای خم شدن و باز کردن بند کتونیهایم در خود نمیدیدم. پای راستم را پشت پای چپ قرار دادم تا زحمت باز کردن بند کتونیهایم را کم کرده و آنها را از پای در بیاورم. لنگۀ اولی به راحتی بیرون آمد اما لنگۀ دومی مانند همیشه بدقلقی پیشه کرد. نای غر زدن و نالیدن هم نداشتم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رازی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.