خلاصه کتاب:
با حسرت از ان سوی خیابان به تابلوی بزرگ و زیبای کتاب فروشی نگاه کرد و یاد روزهایی افتاد که در فضای خنک ومطبوع که انباشته از بوی کاغذ وصحافی بود کتاب ها را نگاه می کرد و از دنیای رنگارنگ جلدها به ورق های سفید وخطوط ریز وسیاه سرک می کشید. اه کشید وسر برگرداند تا سوار ماشینش شود اما با انگیزه ای ناگهانی از خیابان گذشت. چر باید عجله می کرد؟ چکار مهم وبزرگی داشت؟ آن او که هیچ دلش نمی خواست به خانه برگردد…
خلاصه کتاب:
صبا، دانشجوی رشته پزشکی است که در یک خانواده ثروتمند زندگی می کند. او سال آخر دانشگاه در حالی که دوره اینترنی (کارورزی) را میگذراند، در بخش اطفال بیمارستان با دکتر «فرید افتخار» آشنا می شود و با او ازدواج می کند. فرید از همان روزهای اول نامزدی رفتاری بدبینانه دارد و با تمام کسانی که به نحوی با صبا ارتباط داشتند، گلاویز می شود. او حتی اجازه نمیدهد صبا کار کند و ادامه تحصیل بدهد. صبا با کمک خواهرش، طرحش را در تهران میگذراند و فرید را راضی میکند که با کار کردن او موافقت کند، اما دوباره مسائلی پیش میآید که باعث بدگمانی فرید میشود….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رازی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.