دانلود رمان خدا نگهدارم نیست از دریا دلنواز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان. یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه، وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادر و پدرش برگردن. توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی اتفاقات میوفته…
خلاصه رمان خدا نگهدارم نیست
پدر من… فرزند ارشد خاندان نبود. او کوچکترین فرزند خانوادهی ۵ نفره شان است و کسی که همه چیز را با لبخند… با عشق و با محبت دیکته می کند! کسی روی حرف او حرف نمی زند. کسی جرئت مخالفت ندارد چون زرنگی پدرم به سال ها پیش برمی گردد. وقتی که برای کار در شرکت هایش برای تک تک قوم و خویش خود دعوت نامه فرستاد و آن ها را جیره خور خود کرد. یادم هست که آن مهمانی هم چند وقت بعد از تاسیس سومین شعبه فروش، برای محصولات شرکتمان بود. گاهی که از دست او حرصم می گرفت و خودخواهی اش را در
رابطه با سیمین به چشم می دیدم با خودم می گفتم همان بهتر سر او را کلاه بگذارند و برادرهایش دارو ندارمان را بالا بکشند. خون از چشمان جاوید در شرف بیرون جهیدن است. دست می کشم به بازویش و او را دعوت به آرامش می کنم. قطعا بیشتر از این نمی تواند از کوره در برود، باید با بزرگتر از خودش مشورت کند و دودوتا چهارتا کنند. بالاخره آن کسی که هنرمندانه حساب ها را دستکاری کرده ذهن خلاقی برای پیچاندن دوباره ی ما دارد و جاوید ترسوتر از آن است که قید شراکتش با پدرم را بزند و با او در بیفتد . تنه ای به او می زنم و آخرین
جرعه قهوه ام را سر می کشم. تازه وقتی کنار سیمین می نشینم و دست دور گردنش میندازم نفس راحتی به میان سینه ام جا خوش می کند. ما لحظه های سختی را در زندگی مان پشت سر گذاشته ایم. لحظه هایی که امیدی به زنده ماندنمان نبود. هر شب وقت خواب… به خیال مرگ یکی مان چشم می بستیم و هر صبح گوشمان به زنگ بود تا پیرهن مشکی روی رخت را دوباره برداریم و تن بزنیم. ما برخلاف تمام آدم های دورمان بیشترین وقت را برای یکدیگر می گذاشتیم. هر روز بیش از دو ساعت تماس تصویری و خانوادگی با برادرم داشتیم.