دانلود رمان خاکستری از نگار رازقندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
_خاله؟ الان چشمهای تو آبیه یعنی همه چیزو آبی میبینی به جسم ریز میزه درنا که روی پام نشسته بود خیره شدم و خندیدم. -مگه چشم هاش تو که قهوه ایه همه چیو قهوه ای مبینی بچه؟ بهم خیره شد و دندوننما خندید.-نه! محکم تر بغلش کردم و از تاب پایین اومدم تا لبه باغچه حیاط بشینم و به محض بلند شدنم صدای باز شدن درب ناگهانی خونه اومد و قامت آبان تو چهارچوب ظاهر شد و پشتش مادرش اومد. -واستا آبان واسه چی الکی شلوغش میکنی؟ مگه قرآن خدا غلط میشه تو طعم بچه دار شدن رو بچشی؟
خلاصه رمان خاکستری
صداش از توی اتاق درنا می اومد. گوشم رو بهش دادم که دقیق تر بشنوم. -کلاغ ها خبر رسوندن شب ها مسواک نمیزنی درنا خانم. نزدیک رفتم که واکنش درنا رو از نزدیک ببینم دست به کمر روی تختش ایستاده بود. -مگه تو زبون کلاغ ها رو میفهمی بابایی؟ سعی کردن خندهم رو کنترل کنم. آبان برای هر کسی میتونست شاخ و شونه بکشه، اما جلوی دخترش همیشه کم می آورد. -برو مسواکتو بزن نیم وجبی این ساعت چه وقت سوال پرسیدنه؟ از تختش پایین اومد با لباس خواب خرسیش از اتاق بیرون اومد که
نگاهش به من افتاد. -خاله برکه میدونستی باباییم میتونه با کلاغ ها حرف بزنه؟ دیگه نتونستم جلوی خندم رو بگیرم. صورت برزخی آبان وادارم کرد همونجا زیر خنده بزنم. -اره… باباییت زبون همه حیوون های وحشی و اهلی رو بلده. دست جلوی دهنش گذاشت و سمت دستشویی دویید. کمکش کردم روی صندلیش واسته و مسواک بزنه و از بیرون فقط نگاهش کردم که آبان مقابلم ایستاد. -اون حرفا چی بود به بچه من گفتی؟ شونه بالا انداختم. -خودت گفتی با کلاغ ها حرف میزنی چه فرقی میکنه؟ حیوون حیوونه دیگه!
در واقع برام اهمیت نداشت که ازم بزرگ تره و احترام یکی از واجباته… حالا فقط میخواستم خودم پیروز این میدون بشم. -حیف که جلوی درنا نمیتونم یه گوش مالی درست حسابیت بدم. پوزخند زدم. این در هر صورت چنین جرعتی نداشت. -نه این که از من میترسید تنها دلیلش این بود که بیشتر از آقاجونم حساب میبرد. -از درنا میترسی یا آقاجونم؟ شاید هم از خودم. طوری از بالا نگاهم کرد که به وضوع با تمام پرتوهای سیاه و سفید چشم هام میتونستم بفهمم داره منو دست کم میگیره. درنا از توی دستشویی صدام زد …