دانلود رمان بوم خیس از هدیه ق با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در نیمه های شب، پادشاه هراسان از خواب می پرد و توی یک ثانیه متوجه می شود که پسرش که بر علیه او شورش کرده بود، اینجاست… برای قتل او و دخترانش! پس بدون هیچ مکثی ساز دهنی اژدها را برمی دارد، اما فقط موفق به فرار کردن با یک دخترش می شود. دست دخترش را می گیرد و به جهان موازی فرار می کند… حال سال های سال از اون اتفاق می گذرد و دختر پادشاه برگشته است. برای خلاص کردن دنیایش از شر برادرش!
خلاصه رمان بوم خیس
آرتین روی زانوهاش خم شده بود: این عجیب ترین حسی بود که تا به حال توی عمرم داشتم! سرم رو به نشونه تایید تکون دادم: درست میگی. اما لطفا آروم حرف بزن، مامانم به محض اینکه بفهمه من اینجام دیگه نمیزاره که برگردم. سرش رو بالا آورد: مامانت؟ مگه آزیتا مادرت نیست؟ غرغرکنان گفتم: چی بگم. کسی که من به عنوان مادرم میشناختمش انگار زن دوم پدرم بوده. بهتره که از پنجره پایین بریم. از پنجره اتاقم بیرون رو نگاه کرد: این… فوق العادست! _ولی تو فقط یه ساختمون رو دیدی. با هیجان گفت: این یه خونه معمولی نیست، خیلی خیلی بزرگه! چجوری همچین چیزی ساختین؟
اول کارت بانکی و کلیدم رو از توی اتاق برداشتم. بعد سطح بزرگ آبی ای درست کردم و به وسیله اون از پنجره بیرون رفتم: بیا. _من که نمیتونم پام رو روی اون بگذارم! نگران نیستی کسی ببینتت؟ _نه، از اینجا پیدا نیستیم. خودت برای خودت یچیزی درست کن. از پنجره پایین رفتیم و بعد از اینکه از اطرافم مطمئن شدم، گفتم: از حیاط بدو بیرون، زود باش! از خونه بیرون دویدیم. آرتین با دهن باز به اطراف نگاه می کرد: ماشین اینه؟ به سمت یه ماشین معمولی رفت: شما چطوری با اون حرکت میکنید؟ سوئیچم رو درآوردم و قفل ماشینم رو باز کردم: بشین تا ببینی. همینطور با تعجب توی ماشین نشست.
ماشین رو روشن کردم و شروع به رانندگی کردم. با حیرت به شهر نگاه می کرد، به مردم پر از مشغله ای که به اطراف می دویدند و مثل ربات کار می کردند. به فروشنده هایی که سعی می کردند کالا های خود را به زور به مشتری بفروشند، به پلیس هایی که مردمی را که قوانین رو نقض می کردند مجازات می کردند. چشم از شهر رنگارنگ و کفپوش های سنگی کوچه ها و کتاب فروشی هایی به اندازه یک خونه کتاب داشتند برنمی داشت. شبیه کودکی شده بود که برای اولین بار دنیای بیرون رو می دید. ماشین رو پارک کردم: پیاده شو. به سمت کافی شاپی هدایتش کردم. پشت میز نشست : اینجا کجاست؟