دانلود رمان عشق یعنی دردسر از Mohadeseh.f با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به نام خدایی که درهمین نزدیکی است… دلتنگی ها گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغض… گاه سکوت می شوند و خاموش می مانند… گاه هق هق می شوند و می بارند… دلتنگی من برای تو اما… جنس غریبی دارد!
خلاصه رمان عشق یعنی دردسر
_میبینم که باز اینجوری لباس پوشیدی من از دیروز تاحالا دارم برات کری میخونم؟ من_ آقای حسینی شما چیکار به تیپ مردم دارید… باید از کارم راضی باشید که الحمدالله هستید. حسینی_زبون درازی نکن دختر… تو سن نوه منو داری من جای پدر بزرگتم. با پررویی گفتم: من ۱۸ سالمه… شماهم فک کنم ۳۵ یا۳۶ داشته باشید جوونید بزنم به تخته چرا الکی سنتون و میکشید بالا؟ بخدا حیفتونه. حداقل میتونم جای دخترتون باشم. از خنده داشت میترکید… ولی اخم کرده بود…
قرمز هم شده بود عین گوجه البته در اثر خنده… نیشمو باز کردم و گفتم: گناه دارید خواهشا باخودتون همچین رفتاری نداشته باشید آخرم طاقت نیاورد و زد زیر خنده… بی شرف چه قشنگ میخندید. گفت: دختر من همش ۳۲ سالمه چرا انقدر کشیدی بالا؟ بالب و لوچه ای آویزون گفتم: شما خودتون اول گفتید جای پدر بزرگمید. لبخندی زد و گفت: من یه چیزی گفتم تو چرا جدی میگیری؟ دیگه داشت بیش از اندازه صمیمی میشد… خودمو جمع کردم و گفتم: دیگه با لباس پوشیدنام مشکل ندارید؟
خودشو جمع و جور کرد و گفت: فقط سعی کن بهتر باشی. الکی یه سر تکون دادم و از اتاق زدم بیرون… برو بابا پشمک! کچل بی جنبه تا دوبار بهش خندیدم دست و پاشو گم کرد…!! اه بس کن توهم یکتا توهم زدیا!! اون کچل اخلاقش عین سگه هیچوقتم رام نمیشه!! بیچاره رو انقدر بهش گفتم کچل بیچاره رشد موهاش کم شده… بنده خدا موهاشو تراشیده واسه مد.. اونم نه کچل کچل…فقط سرباز مانند زده… انقدرم خوشگله که نگو دخترای اداره واسش جون میدن… بجز من….