دانلود رمان عذاب دوست داشتن از شقایق لامعی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نه فقط عشقت، تو خودت هم “ممنوعه “بودی! ماندنت، خواستنت، داشتنت، همه و همه “ممنوعه” بودند! “شیرین “من بودم، گفته بودی “فرهاد”می شوی، تیشه به دست می گیری، “بیستون “می شکافی، گفته بودی… و “فقط “گفته بودی…! و من در گیر و دار گفتن هایت بود ، که فهمیدم “فرهاد ” تو نبودی، دیگری بود ! آرامشِ تو از جنس “عذاب ” بود و عذابِ او ، از جنس ” دوست داشتن “
خلاصه رمان عذاب دوست داشتن
اون روز قرار بود برای اولین بار با بچه های کلاس بریم بیرون! به بهانه ی آشناییِ بیشتر! دانشکده ما، یه دانشکده ی کوچیک بود! اکثرِ واحد ها رو تنها یک استاد ارائه می داد. جوری که همه ی بچه ها سر همه ی کلاس ها تکرار میشدند! اون روز هم یکی از کلاس ها کنسل شده بود و به علت خالی بودنِ کلاس بعدی، تصمیم گرفته بودیم تا گروهی بیرون بریم. انقدر زیاد بودیم که رفتن به کافه نشدنی بود. بنابر این به پارک معروفی که خیلی هم با دانشکده فاصله نداشت رفتیم. بین بچه ها فقط مهدیس رو میشناختم.
با مهدیس از قبل از دانشگاه هم دوست بودم و موقع انتخابِ رشته، به دلیل اینکه رتبه های نزدیک بهم داشتیم، تقریبا یک جور انتخاب رشته کرده بودیم. جو بچه ها اصلا منسجم نبود. یکی دوتا از پسر های کلاس داشتند همه ی تلاششون رو می کردند که گروه رو دست بگیرند. بالاخره پیشنهاد بازی داده شد و همگی موافقت کردند. محسن معروف به شیطونک کلاس از جا بلند شد و گفت: بچه ها صندلی داغ بذاریم؟ بچه ها به معنیِ موافقت، هورا کشیدند.
مهدیس با خنده گفت: -خب … حالا کی رو داغ کنیم؟ چند نفری اسم محسن رو بردند که با مخالفت پسرها روبه رو شدند. کیان تو این چند ماه به قدر کافی محسن شناخته شده ست. بهتره یکی از دخترا باشه. مهدیس خودت مثلا” خیلی شناخته شده ای؟ محسن خیلی خب! آقا کیان شما بگو کی باشه! کیان هم نه گذاشت و نه برداشت و سریع گفت: شیرین! با شنیدن اسمم به خودم اومدم گفتم: من چرا؟ من ناشناخته ام؟ بچه ها شروع کردند به تشویق من برای پذیرش این بازی. «شیرین ، شیرین»…