خلاصه کتاب:
هرگز فراموش نمی کنم هفت ساله بودم که در یک غروب دلگیز پاییزی مادرم با چادر چیت گلدار و چمدانی زهوار در رفته در حالی که گریه امانش را بریده بود و با گوشه چادر رنگ و رو رفته اش اشک هایش را پاک می کرد، دستم را گرفته بود و رو به مادربزرگ که از پنجره چوبی خانه آجری با تحقیر و چشمانی بی فروغ با چارقد سفیدی که طبق عادتش بیخ گلویش با سنجاقی سفت بسته بود، گفت…
خلاصه کتاب:
خودش میگه احساسم خاموش شده، مُرده، کُشتنش! اما... دختر داستان پولداره، خوشگله، رو پای خودش وایستاده، محکمه، تکیه گاهه، تکیه گاهه کسایی که عاشقشونه، مجبور بوده تکیه گاهه باشه. پسر داستانمون مغروره، میگه همه دخترا فقط به پول فکر میکنن، اما اون دختری که سر راهش قرار میگیره تنها مشکلی که تو زندگیش نداره پوله...
خلاصه کتاب:
بسنه دختری آروم، که تو تمام زندگیش حس اضافه بودن رو داشته… آکنده از حسرته! حالا، بعد از چند سال اجبار پدرش، مبنی بر ازدواج با پسر عمویی که از زنش جدا شده… بسنه رو خیلی بیشتر به هم میریزه… اما تن میده به این اجبار و زندگیش با رازی که برملا میشه، دچار شوک عظیمی میشه و سورنا…
خلاصه کتاب:
و عشق هچیگاه: برای افسانه ها نیست. برای داستان ها نیست. برای آدم های بزرگ نیست. گاهی در گوشه ای، در خلوتی، در نگاهی، در صدایی، قلبی میلرزد برای قلبی دیگر و شروع می شود سرنوشت عاشقانه ای که نه می دانند از کجا شروع شد و نه می دانند به کجاها ادامه دارد…
خلاصه کتاب:
آکو خان مرد کورد باغیرت و جذبه و خشن که با خیانت زن اولش و فرزندی که به یادگار گذاشته، دلزده از هرچی عشق و زن می شود و با آمدن دوباره طلا عشق جوری دیگر وارد می شود… رمان آکو وقایع پنج سال بعد رمان جوانهی عشق رو تعریف میکنه با داستان شخصیتهای جدای خودش و شخصیتهای رمان جوانه هم توش حضور دارن…
خلاصه کتاب:
دینا مادرش را از دست داده و با برادر کوچکتر و پدرش با هم زندگی می کنند تا اینکه پدرش ازدواج مجددی می کند و دینا و برادرش به منزل عمه اشان می روند و آنجا که هستند یک شب خانواده ای به منزل عمه دینا، به دنبال بچه ها می آید و آنجاست که دینای ۱۳ ساله می فهمد که خانواده ماری اش به دنبال آنها آمده اند و این شروع یک زندگی دوباره برای دینا و برادرش است ...
خلاصه کتاب:
دختر و پسر رمان ما دو تا هم دانشگاهی هستن که سر یه سری مسائل با هم لج افتادن، حالا از قضا میزنه و هردوشون بورسیه دانشگاه آکسفورد برنده میشن ولی این بورسیه یه شرطی داره اونم اینه که دانشجو ها باید متاهل باشن…
خلاصه کتاب:
دوباره اتفاق افتاد. توی اتاق خوابم به خواب رفتم و داخل کمد لباس کوچکی که تبدیل به دفتر خونگیم کرده بودم بیدار شدم. ولی چطوری از اینجا سر در اوردم؟ دوباره؟ به بدن برهنه ام نگاه کردم و سرخ شدم. خوابگردم؟ اما چرا حالا که ۲۵ سالمه و قبلا این کار رو اصلا نکردم؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رازی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.