خلاصه کتاب:
از روزی که در محله دیو تنوره کشید و سر به آسمون سایید. آدم های بی ریا و صمیمی هم در آتش تندر سوختند و جان به در برده ها بره معصوم مهربانی و رافت را به پای غول قربانی کردند تا صباحی بیشتر از این عروس هزار چهره کام گیرند. چهره ها رنگ باخت و لبخندها به بیرنگی نشست الفاظ ساده و صمیمی زیر کلمات پر طمطراق و سنگین له شد و نابود شد. درختان کهنسال اره و جوی از وحشت دامنش خشک شد و...
خلاصه کتاب:
من اورت رت رامسس هستم. شهر نیواورلئان، قلمروی منه. بعد از کاری که انجام دادم، بعضی ها میگن من سه شیطانم. من میگم من مردی هستم که میدونه چی میخواد و هیچ چیز منو از رسیدن به خواسته هام باز نمیداره. من نیواورلئان رو گرفتم و حالا اما اوبراین رو میخوام. به عنوان دختر رقیب و دشمن قسم خورده پدرم،سرنوشت اون اینه که همسر من بشه. اما حالا تو دنیای منه. وقتشه که اونو با شیطان معامله کنم.
خلاصه کتاب:
دختری خوشگل و مظلومی که نیمه شب به یک جنگل بزرگ میره و گیر یک خوناشام اصیل که پادشاه همون جنگل بزرگ هست میفته و طی اتفاقاتی ملکه اونجا میشه و هر روز به یک طریق از پادشاه دلبری میکنه…
خلاصه کتاب:
من ساحلم دختری از جنس حوا با دلی شکننده و جنسی لطیف مثل همه دختران سرزمینم و شاید تنها یک فرق بارز با بقیه دارم که باعث شده دیگران مرا از خود جدا بدانند. گرچه من آن را تنها یک تفاوت کوچک می بینم دست چپم مادر زاد انگشت شست ندارد.. همین تفاوت همه زندگیم را بهم ریخت.. چقدر دلم می شکست وقتی سینا و سامان( برادرانم ) در عالم بچگی مرا به سخره می گرفتند…
خلاصه کتاب:
دنگ دنگ، ساعت گیج زمان در شب عمر، می زند پی در پی زنگ، زهر این فکر که این دم گذر است، می شود نقش به دیوار رگ هستی من، لحظه ها می گذرد، آنچه بگذشت، نمی آید باز، قصه ای هست که هرگز دیگر، نتواند شد آغاز…
خلاصه کتاب:
مهنا دختری که عاشق همسر خواهرش، مهراد شده است. مهراد یه تایپیست سادهست که به دلایلی مجبور میشه با حنانه ازدواج کنه و وارد عمارت اون بشه. مهنا وقتی میفهمه این علاقه دو طرفهس، تن به رابطه نزدیک و قایمکی با مهراد میده… در حالی که از پشت پرده ازدواج خواهرش خبر نداره و با حامله شدنش…
خلاصه کتاب:
سختی در عشق، جوهری بس زیبا است. وبال عاشقانه مانند رویای غم و درد عاشقانه است. عاشقانه هایی که پر از مشقت پر از غصه و پر از رنج های بی پایان است. من از وبال می گویم آری وبال! وبالی که محنت را در عشق گذاشت، وبالی که تیمار را بر درون قلب معشوق گذاشت، آری وبال عشق را می گویم. درد دارد، نادمی دارد و میراثی هم دارد، میراثی بس تجربه. میراثی بس پختگی. این است وبال عشق، این است درد عشق!
خلاصه کتاب:
اسم من کوروشه سال ها تلاش کردم تا به جایگاهی که می خواستم برسم و به خاطر اهدافم قید خیلی چیزها رو زدم تا جلوی دستوپامو نگیره چیزهایی مثل ازدواج و بچه… اما سه سال قبل دختری دانشجوم شد که نوزده سال از من کوچکتر بود،طوری عشوه و کرشمه برام میومد که گاهی وقت ها تمرکزمو سر کلاس از دست می دادم جوری ناز میکرد و منو مغلوب خودش میکرد که افسار از کف می دادم با این حال اصلا دم به تله نمی داد، پا نمی داد، وارد هیچ مدل رابطه ای با من نمیشد، کاری کرد که برای بدست اوردنش پا پیش بذارم و برم خواستگاری اما با ورودم به خونه شون….
خلاصه کتاب:
مژگان بخاطر یک لجبازی بچگانه خیال میکنه عشق بچگیشو از دست داده و سرکش میشه. وقتی میفهمه عشقش زندس ک عمر رسیدنشون کوتاهه و دوباره راه جدایی جداشون میکنه، تا دست روزگار دوباره بهم وصلشون میکنه، یه وصل کوتاه و باز جدایی ابدی. اما دخترسرکش ما یه عاشق دلخسته داره که بهش میگه دلبر وحشی. عاشقی که برای رسیدن دلبرش به عشقش از خودش میگذره تا بتونه دوباره بدستش بیاره و خیلی ماجراهای دیگه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رازی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.