خلاصه کتاب:
نه فقط عشقت، تو خودت هم “ممنوعه “بودی! ماندنت، خواستنت، داشتنت، همه و همه “ممنوعه” بودند! “شیرین “من بودم، گفته بودی “فرهاد”می شوی، تیشه به دست می گیری، “بیستون “می شکافی، گفته بودی… و “فقط “گفته بودی…! و من در گیر و دار گفتن هایت بود ، که فهمیدم “فرهاد ” تو نبودی، دیگری بود ! آرامشِ تو از جنس “عذاب ” بود و عذابِ او ، از جنس ” دوست داشتن “
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رازی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.