دانلود رمان پاییز را فراموش کن از فهیمه رحیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صبح یک روز پاییزی آقای پوریا جهت انجام کار داخل تاکسی نشست لحظاتی بدون انکه حرکت کند به رو به رو چشم دوخت و آنگاه مانند کسی که کار فراموش شده ای را به یاد آورد کیف دستی اش را گشود و نامه ای را بیرون کشید از متن نامه باخبر بود اما برای اطمینان بار دیگر نامه را درآورد…
خلاصه رمان پاییز را فراموش کن
آقای نجفی بصورت اجازه در اتاق را زد و آن را باز نمود و به نگاه متعجب دکتر لبخند زد و گفت من صورت شما را هنگام باز کردن و دیدن پلیور دیدم که چگونه درهم رفت. و حالتان منقلب گردید . دکتر آهی کشید و کنار او روی صندلی دیگری نشست و گفت حق با شماست این پلیور کار دست مادرم بود که عمرش آنقدر کفایت نکرد تا تمامش کند، اما خواهرانم همت گماشتند و آن را تمام کردند . آقای نجفی سر بزیر انداخت و با اندوه گفت: برای مرگ مادرتان متاسفم. اما باید خوشحال باشید که خواهرانی با محبت دارید که جای مادر را برایتان پر می کنند. ای کاش من نیز خانواده ای صمیمی و با محبت می داشتم.
دکتر گفت: من با مادر و خواهرانم صمیمی بودم اما با پدرم هرگز رابطه صمیمانه ای نتوانستم برقرار کنم. پدرم طبابت مرا قبول ندارد و مرا مسبب مرگ مادرم می داند. اگر میبینی اینجا هستم فقط به خاطر دور بودن از نیش زبان او بود که این مکان را انتخاب کردم. آقای نجفی با صدای بلند خندید و گفت پس با هم همدرد هستیم. من هم اگر اینجا هستم بخاطر این است که می خواستم از خانواده دور باشم. پدر و مادرم هر دو تحصیل کرده هستند و برای احقاق حقوق زن تلاش می کنند. سخت با قانون تعدد زوجات مخالفند و به زن حق می دهند که اجازه ندهد شوهرش همسر دیگری اختیار کند.
البته ناگفته نماند که پدر دنباله رو مادر است و برای اینکه از او عقب نماند از مادر تبعیت میکند . به راستی چاره ای هم ندارد . چون مادر آنقدر میخش را محکم کوبیده و پدر را در منگنه قرار داده که برای رها شدن هیچ روزنه و جای فراری ندارد. پدر سخنگوی خوبی است، ولی جالب اینکه حرف های مادر را او تایید می کند و از خودش مایه نمی گذارد. بسیاری از زنان، مادر را حمایت می کنند و هر کجا که او باشد دورش جمع می شوند. الگوی این خانم ها، خانم های اروپایی هستند و برای مثال های خود از زنان و قانوهای اروپایی نمونه می آورند. من با حقوق زن مخالف نیستم اما چون در قانون…