دانلود رمان نشون به اون نشونی از مرجان مرندی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درست یک روز قبل از عقد، وقتی ذوق سفره ی عقد نباتی رنگ و لباس پف دارم رو میکردم تو اومدی و با نشون دادن اون تیکه کاغذ لعنتی همه چیز رو به هم ریختی… قرار بود کنار هم روی صندلی های پوشیده از تور و گل و روبان بشینیم… قرار بود برای همیشه به هم محرم بشیم اما تو اومدی و گفتی یا خودم همه چیز رو به هم بزنم یا فردا سر اون سفره عقد نباتی، من، دریا، میشم اولین عروس بدون داماد..
خلاصه رمان نشون به اون نشونی
با دیدن تابلوی رامسر دو کیلومتر پایش را بیشتر روی گاز فشرد تپش های قلبش بی امان شده بود بعد از نزدیک به ده سال داشت دوباره به کتالم برمی گشت. روزی که با بنفشه از کتالم به تهران آمد دختری هجده ساله بود. اگر اصرارهای بنفشه و خاله فهیمه نبود او حالا حتما زنی خانه دار بود که دغدغه اش بزرگ کردن کودکش بود و گرم نگه داشتن خانه ای که مردش به امید او شب ها خسته از سر کار به خانه برمی گشت. بنفشه و اصرارهایش او را به تهران و صندلی های دانشگاه کشاند وگرنه که او بعد از روز نکبت بار
عقدش چنان افسرده شده بود که وقتی بنفشه با برگه ی قبولیش دوان دوان به سراغش آمد و گفت : -دریا ! قبول شدیم… پرستاری تهران. برگه را از دستش گرفته و با حرص آن را تکه تکه کرده و گفته بود: -نمیام ! از تهران بیزارم… از تهران و آدماش بیزارم. تقصیر عماد بود! عماد و آن جواب آزمایش لعنتی او را به این بیزاری و نفرت رسانده بود وگرنه که او وقتی ساعت ها با بنفشه در اتاقش می نشست و تست می زد فقط و فقط به فکر قبولی در تهران و نزدیک شدن به عماد بود! نزدیک شدن به مردی که دریا از وقتی
خودش را شناخت با عروسم گفتن های خاله پوری به او وصل شده بود. دستش را به سمت ضبط برد و آن را روشن کرد و روی موج رادیو گذاشت. نمی خواست فکر کند، نمی خواست به گذشته فکر کند… آمده بود تا فقط حاج اسماعیل را بیرون بیاورد… می خواست سر مزار مادرش برود. شاید هم سری به خاله پوری می زد اما عماد و خاطراتش جایی در برنامه ای که او برای خودش و چند روز مرخصیش چیده بود نداشت هر چند که کتالم برایش مساوی با عماد و خاطرات رنگارنگش بود. راهنما زد و وارد جاده ی سرسبز کتالم شد…