خلاصه کتاب:
(فستیوال به معنای جشنواره ای همراه با موسیقی هست که برای نمایش آثار هنری یا نمایش مربوط به یک هنرمند به کار میره.) سام پژمان، صاحب بزرگترین نمایشگاه ماشین های خارجی ، پسری کله خراب، تندخو و یک دندست که هیچوقت حرف زور تو کتش نرفته و چیزی رو نمیشه بهش تحمیل کرد. تا روزی که متوجه میشه بی خبر از خودش، انگشتر نامزدیش توی دست دختری به نام گلبرگ خودنمایی می کنه و اون دختر نشونش کردش شده!…
خلاصه کتاب:
به سرعت چشم هایم را باز کردم. لعنت به من که طاق باز می خوابیدم و اولین تصویر پیش رویم سقف می شد. سقف و یک طناب. سقف و یک تصویر تلخ. سقف و یک پریای پر پر شده! کابوس و خواب همپای هم بودند. خواب بدون کابوس نداشتم…
خلاصه کتاب:
همیشه به اینجای ماجرا که می رسید از فکر و خیال میامدم
بیرون. دیگه چهره ای از اون پسر دستفروش تو ذهنم نبود و نمیتونستم ادامه ی خاطراتم رو بدون صورتش تصور کنم. راسته که میگن از دل برود هرآنکه از دیده رود. منم همین طوری شدم. سالیان سال از اون قضیه گذشت و هر روز یه چیزی از اون فرد رو فراموش می کردم.
خلاصه کتاب:
روناهی خبط کرد… اشتباه کرد… دختر خانِ ایل حق عاشق شدن نداشت… حالا که عاشق شده باید طرد شود… آن هم به دستور پدر… به دستور کسی که در چهره ی روناهی معشوقش را می دید… چه فرقی بود بین روناهی و دخترهای ایل که همه عاشق می شدند و پدر میانجی گری می کرد… سال ها بعد یک نفر فدا شد… یک زن… یک زن بیگناه…. آساره شایسته بدون هرگونه خطایی مورد اتهام قرار گرفت… به او تهمت زده شد… تهمتی ناگوار که پیش شوهر رسوایش کرد…
خلاصه کتاب:
آیلین دختری جوان و زیباست که همراه با میلاد کوچکش که بیمار است، در محله ای در پایین شهر زندگی می کند. هزینه ی درمان میلاد با بالا رفتن نرخ دلار، بالا می رود و حقوق نه چندان کم آیلین، کفاف درمان میلاد و خورد و خوراک دو نفرشان را نمی دهد. با وخیم تر شدن حال میلاد، پزشکش تنها راه احتمالی درمان او را جراحی سنگین و پر هزینه ای می داند. درست در زمانی که آیلین دیگر با امید به طور کامل خداحافظی کرده است با خانواده ی به شدت مرموزی آشنا می شود. خانواده ای که هر کدام از اعضای آن دنیایی برای خود دارند و…
خلاصه کتاب:
آتاش تو زمان دانشجوییش عاشق یکی از هم دانشگاهیاش میشه اتاش خانواده مذهبی داره ولی دختره ک اسمش دریاس آزاده و خانواده آزادی داره اینا ی مدت باهمن اتفاقی واسه برادرزاده اتاش میفته برادرزادشم عاشق بوده ولی پدر اتاش اذیتشون میکنه تا اینکه برادرزاده و عشقش بهم میرسن ولی تصادف میکنن هم برادرزاده و هم شوهرش میمیرن اتاش میترسه ب دریا میگه از اول دوستت نداشتم و اینا از خودش میرونتش حالا چند سال گذشته دریا ازدواج کرده و طلاق گرفته و کلی سختی کشیده، اتاشم معلم ی روستا شده و…
خلاصه کتاب:
جدا شدیم از هم، بی آنکه بدانیم یک لحظه جدایی، چه به سرمان می آورد! پریشان شدیم... دیوانه حال شدیم... من مجنون شدم و تو لیلی منِ دلداده! حال دوست دارم، بعد از سال ها لیلی شوی و من باز مجنون و دیوانه یِ تو... عاشقم باشی و عاشقت باشم! فقط یک ساعت را برایِ من باش... می شود؟
خلاصه کتاب:
شب بود و همه اهل خانه پس از خوردن شام هر یک به کار خود مشغول بودند. پدر پای تلویزیون نشسته بود و داشت به صحبت های گوینده که از بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی گفتگو می کرد گوش می داد و خواهر و برادر کوچکترم داشتند با ذوق کیف و لوازم درون آن را بین خود تقسیم می کردند و صدای مشاجره اشان که بر سر انتخاب خط کش بود به گوش می رسید. خواهر بزرگم بچه خود را با شیشه شیر می داد و مادر در کمد چوبی را باز کرده بود و از میان تلی از لباس آن ها را که مربوط به من بود کنار می گذاشت و زیر لب حرف هایی میزد که می دانستم…
خلاصه کتاب:
آدم ها یکبار میآیند هزاربار می روند. مگر یک قلب چند بار می تواند شکافته شود؟! چند بار می تواند از یک حجم سنگین خالی شود و مثل توری که پاره شده همینطور آویزان بماند تا زمان، سوزن تیز و بی رحمش را بردارد کُند و پر حوصله کوک بزند زخمِ قلبی را که با هر وصله تنگتر می شود …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رازی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.