خلاصه کتاب:
_خاله؟ الان چشمهای تو آبیه یعنی همه چیزو آبی میبینی به جسم ریز میزه درنا که روی پام نشسته بود خیره شدم و خندیدم. -مگه چشم هاش تو که قهوه ایه همه چیو قهوه ای مبینی بچه؟ بهم خیره شد و دندوننما خندید.-نه! محکم تر بغلش کردم و از تاب پایین اومدم تا لبه باغچه حیاط بشینم و به محض بلند شدنم صدای باز شدن درب ناگهانی خونه اومد و قامت آبان تو چهارچوب ظاهر شد و پشتش مادرش اومد. -واستا آبان واسه چی الکی شلوغش میکنی؟ مگه قرآن خدا غلط میشه تو طعم بچه دار شدن رو بچشی؟
خلاصه کتاب:
دریا وای خدا… برای بار ششم با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. از اون ادمایی بودم که باید حداقل ۵ تا ۶ بار آلارم تنظیم کنم تا از خواب بیدار شم. زنگ گوشی را خاموش کردم، خواستم دوباره بخوابم که نگام افتاد به ساعت و جیغم هوا رفت. _ هیییی ساعت ۸ شد دیر رفتم…
خلاصه کتاب:
اغوا داستانی از دل این سرزمین. داستانی از دخترانی که راه را به بیراهه می روند و زندگی هایی از دل شهر های بزرگ. خانواده هایی درگیر در زندگی ماشینی… نیوشا دختر بیست ساله ای که در سیزده سالگی مورد تعرض کسی قرار می گیرد که فکر می کند عاشقانه دوستش دارد وعده ازدواج و عشق دروغین چشم دخترک را کور می کند و او خود را مجبور به باربد می داند. با تمام سختی ها چند سال کنار باربد می ماند تا… آشنا شدن با فرید عجیب و غریب همه چیز را متفاوت می کند! فرید کم حرف و مرموز که…
خلاصه کتاب:
مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و... دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره... دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر و همکاری اجباری ای که بینشون شکل میگیره، نمیتونه رازش رو مخفی نگه داره... پای نامی به کارگاه مجسمه سازی دوران باز میشه اما همکاری و دوستیش با مهری رو از اون مخفی نگه میداره تا اینکه....
خلاصه کتاب:
نیهان دختری ۱۷ساله، به خاطر اینکه ناپدریش میخواد اونو بفروشه، مجبور میشه از خونه فرار کنه... و در طی اتفاقاتی با حسام پسری تنها که خانوادهاش رو از دست داده و عشقی یکطرفه به خواهرخواندهاش هستی دارد، آشنا می شود. آشنایی حسام و نیهان سرآغاز ماجراهایی می شود که...
خلاصه کتاب:
برای تمام نجات یافتگان کسانی که زخمی عمیق بر جسم و روحشان حک شده. کسانی که با شرورترین انسان ها رو به رو شدند، کسانی که با ترسناکترین سرنوشت ها جنگیدند و هنوز در عرصهی زندگی استوار ایستادهاند. کلبه ای فرسوده. سحرگاهی سرد. و قصهای که به پایان رسیده بود. اما اون قصه رو اونقدر بلند تعریف نکرده بودن تا به گوش کسی که میتونست کمکی بکنه برسه. مرد در کنار درخت ایستاده بود، درختی که در دو هفتهی گذشته از اون برای تحت نظر گرفتن خونه استفاده کرده بود. خونهای تنها و دور افتادهای که مزارع و مِه احاطهش کرده بود و خودش به تنهایی وهم آور و ترسناک بود. جنگل پشت سرش، رودخونه چند متر جلوتر و نزدیکترین جاده کیلومترها ازش دور بود. اون خونه واقعا خونهی کابوس ها بود.
خلاصه کتاب:
مهران صبوری مردی بسیار خوشتیپ و غیرتی که جنون وار عاشق زنشه و به هیچ عنوان اجازه نمیده اون حتی با مرد دیگه ای غیر از خودش هم کلام شه! اما ناخواسته پا توی باندی میذاره که مجبور میشه مدتی از خونه و زندگیش دور شه و توی این مدت پای کوروش، نامزد سابق زنش توی زندگیشون باز میشه و این یه امتحان برای عشقشون عشقی که سحر رو کلافه کرده و دنبال راه فراریه، ولی نمی دونه قراره چه اتفاقی برای آینده اش بیفته و نزدیک شدن کوروش بی منفعت نیست!
خلاصه کتاب:
نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خود ساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش را رقم می زند...
خلاصه کتاب:
آروشا دختر بی رحم و سردی که یه جنایتکار و خلافکار حرفه ای و باند بزرگی رو به همراه پسرعموش اداره می کنه… می کشه و نابود می کنه و براش مهم نیس که بی گناه کشته یا گناهکار... پلیس چند ساله که می خواه تمام اعضای این باند رو دستگیر کنه ولی اونا هیچ مدرکی واسه دستگیری باند ندارن... کوروش به عنوان نفوذی وارد باند میشه ولی غافل از اتفاق هایی که قراره بیفته…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رازی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.