دانلود رمان نارون های سرخ از منا معیری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از آدم های غریبه و آشنایی که گاهی مقابل هم قرار می گیرند و گاهی در کنار هم می ایستند تا پشتوانه ی یکدیگر باشند، تارا دانش زندگی روتین و آرامی را در کنار خانواده اش طی می کند، داستان از آنجا شروع می شود که پدرشان بهرام دانش از سفر راه دورش به خانه برنمی گردد و نگرانی شدیدی برای خانواده پیش می آید، اما داستان با پیدا شدن مردی که خبر موثقی از بهرام دانش دارد پیش می رود تا آنجا که تارا و خانواده اش ناباورانه درگیر گذشته ی دیگری از زندگی پدرشان می شوند که باور آن چندان ساده نیست و در این میان سرنوشت تارا دانش هم به شکل دیگری رقم می خورد…
خلاصه رمان نارون های سرخ
آلا از نیم ساعت قبل، مدام بین اتاق خودش و اتاق او در حرکت بود. ـ ای بابا! پس اون لاک سرخابی من کجاست؟ مامان مرسی، لاکمو ندیدی؟ برای خلاصی از رژه رفتن آلا کشوی لاک ها را باز کرد و به آشفتگی اش نگاهی انداخت. ـ بیا یه چیز دیگه بزن، مرسده خوابیده بیدارش نکن. کنارش سر داخل کشو برد و زیر و رویش کرد و بیشتر از قبل به همش ریخت. ـ نخوابیده باشه عجیبه. این خوبه؟ لاک زرد تخم مرغی را نشانش داد. هیچ تشابهی بین سرخابی و زرد نبود اما سـر تکـان دادو تاییدش کرد. ـ خوبه. همینو بزن.
نمی خواست آلا در جریان ناپدید شدن پدرشان باشد. حداقل تـا زمانی که اطلاعات کافی و معتبر به دست می آورد باید او را از این نگرانی دور نگه می داشت. بـه آلا گفتـه بـود کـه پدرش برای کاری در مشهد ماندگار شده و قرار است بعـدا تمـاس بگیرد. انگـار آلا هـم در همین حد روی بهرام به عنوان پدر حساب باز می کرد که بی هیچ توجه خاصی تنهـا سـر تکان داد و برای رفتن کنسرت به تکاپو افتاد. این بار بین پوشیدن تونیک و روپوش جلو باز مردد مانده بود و جوری به لباس ها نگـاه می کرد که انگار منتظر وقوع
معجزه ای بود تا لباس ها به حـرف بیایند. کلافه روی دسته ی کاناپه ی گلدار تکیه داد. ـ آلا؟ ـ هوم؟ دم و بازدمی گرفت و به ساعت مچی اش اشاره کرد: ـ اگر تا یه ربع دیگه حاضر شدی که هیچ، اگر نه… قبل از آن که جمله اش را تمام کند آلا از جا پرید. خوب متوجه ی تهدیدش شده بود. ـ باشه… باشه… باشه. تموم شد، همینو می پوشم. تونیک سفید با ترنج های آبی را نشانش داد . گفت: سر یه ربع حاضرم. قول می دم. دست به سینه نگاهش کرد و تهدیدش را با نشان دادن دوباره ی ساعت عملی کرد. ـ فقط یک ربع. آلا مظلوم سر تکان داد…